ایهیم

to be or not to be

that is the questionٍ

رابینهود

یادمه توی یک قسمت از کارتون رابینهود سربازهای داروغه نیمه شب توی شهر دور میزدن و بلند طوری که همه بشنون میگفتن:


ای مردم شهر

آسوده بخابید

شهر در امن و امان است...

و همین رو مرتب تکرار میکردن تا صبح!

.

.

.

واقعن چه سکوت و آرامشی داشته اون شبها !!!

کودکانه

بچه که بودم فکرای عجیبی میکردم

مثلن فیلم ها کاملن به نظرم واقعی میومدن

میدونستم فیلم رو میسازن اما فکر میکردم همه صحنه ها واقعیت دارن

 حتی صحنه های قتل و کشتار!

فکر میکردم آدم هایی که قصد خودکشی دارن میرن درخواست میدن به کارگردان ها تا ازشون تو اینجور صحنه ها استفاده کنن!

خوب خیلی کوچیک بودم

خیلی فکر بچه گانه ای بود

اما واقعن آدمهای مفیدی بودن

تا لحظه ی آخر!

دروغ چرا؟

این پست رو میذارم تا بعضی چیزا همیشه یادم بمونه

آخه وقتی مینویسم تاثیرش بیشتره!

خلاصه بگم:

1)دروغ گفتن کار خیلی بدیه

2)مخصوصن اگه ارزش اینکه آدم دروغگو بشه رو نداشته باشه

3)مخصوصن اگه به طرف بگی

4)مخصوصن اگه ظرف 3 ثانیه مچ آدم وا شه

داستان از این قرار بود:

طرف:سلام عزیزم کجایی؟

دروغگو:سلام.دارم میرم چند تا بنگاه سر بزنم واسه همون کاری که بهت گفتم.

طرف:باشه.تنها یی؟

دروغگو:آره تنهام.میرمو زود برمیگردم.

طرف:مطمئنی؟

دروغگو:آره چطور مگه؟

طرف:آخه همین الان تو تاکسی بودم از کنارت رد شدم!!!

تازه فهمیدم عجب ...ری زدم!

آخه بگو میمردی میگفتی با دوستمم!؟

فکرشو بکن آدم چه شکلی میشه اون لحظه!؟

حالا من که کم نیاوردم اما اگه از من میشنوین هیچوقت نکات بالا رو فراموش نکنین!

گدایی و برنامه ریزی!

تو محل کارم نشسته بودم که یک پیرمرد وارد دفتر شد.میشناختمش آخه زیاد میومد اون دور و برها.
سنش بالا بود کاری هم از دستش بر نمیومد واسه همین گدایی میکرد.
بهش گفتم یکم خرت و پرت دارم که میخوام بدم بهت اما باید از خونه بیارمشون.
ازش پرسیدم دفعه بعد کی میای اینجا؟
جواب داد:یکشنبه ها از این خیابون رد میشم بقیه طول هفته هم جاهای دیگه!
پیش خودم فکر کردم عجب دور و زمونه ای شده؛
آدم اگه بخواد گدای موفقی بشه هم باید برنامه ریزی داشته باشه!!!