تغییر

این ملت عاشق تغییر دادن اند

حتی جیزهای خوب را !

احمدی نژاد

  نمیدونم چرا وقتی به احمدی نژاد نگاه میکنم بیشتر به عظمتِ خدا پی میبرم!

پر رویی

یک بار دیگه به این نتیجه رسیدم که

"پر رویی"

بزرگترین سرمایه و کلید رسیدن به هر موفقیتی است!

انتخاب اصلح

وقتی کسی داره می رینه،به زور از توالت نکشیدش بیرون!

چون مجبور میشه انش رو قیچی کنه،اونوقته که همه جا رو گند ور میداره!

از جمله شرت و توالت رو!

راستی رأی ما محمود احمدی نژاد!!!

رانی

من نمیدونم این چه کرمیه که بعضی ها بعد از خوردن 2 تا "رانی" باز زبونشونو نیم متر میکنن تو اون سوراخه تنگشو هی قوطی رو میلرزونن که تیکه ی آخر هلو رو هم از دست ندن!

تهوع

اصولن حالم به هم میخوره از افرادی که میان تو بخش نظراتِ وبلاگم و تبلیغ امکانات و مزایایِ وبلاگشونو میکنن.

زهر

چه زَهرِت رو بریزی چه بپاشی
فرقی نمیکنه
فقط زهرت رو حروم کردی!

به بهانه انتخابات

یکی از سناتورهای معروف آمریکا، درست هنگامی که از درب سنا خارج شد، با یک اتومبیل تصادف کرد و در دم کشته شد.

روح او در بالا به دروازه های بهشت رسید و سن پیتر از او استقبال کرد. «خیلی خوش آمدید. این خیلی جالبه. چون ما به ندرت سیاستمداران بلند پایه و مقامات رو دم دروازه های بهشت ملاقات می کنیم. به هر شما هم درک می کنید که راه دادن شما به بهشت تصمیم ساده ای نیست»

سناتور گفت «مشکلی نیست. شما من را راه بده، من خودم بقیه اش رو حل می کنم»

سن پیتر گفت «اما در نامهء اعمال شما دستور دیگری ثبت شده، شما بایستی ابتدا یک روز در جهنم و سپس یک روز در بهشت زندگی کنید. آنگاه خودتان بین بهشت و جهنم یکی را انتخاب کنید»

سناتور گفت «اشکال نداره. من همین الان تصمیمم را گرفته ام. میخواهم به بهشت بروم»

سن پیتر گفت «می فهمم. به هر حال ما دستور داریم. ماموریم و معذور»

و سپس او را سوار آسانسور کرد و به پایین رفتند. پایین ... پایین... پایین... تا اینکه به جهنم رسیدند.

در آسانسور که باز شد، سناتور با منظرهء جالبی روبرو شد.

زمین چمن بسیار سرسبزی که وسط آن یک زمین بازی گلف بود و در کنار آن یک ساختمان بسیار بزرگ و مجلل.

در کنار ساختمان هم بسیاری از دوستان قدیمی سناتور منتظر او بودند و برای استفبال به سوی او دویدند.

آنها او را دوره کردند و با شادی و خنده فراوان از خاطرات روزهای زندگی قبلی تعریف کردند.

سپس برای بازی بسیار مهیجی به زمین گلف رفتند و حسابی سرگرم شدند.

همزمان با غروب آفتاب هم همگی به کافهء کنار زمین گلف رفتند و شام بسیار مجللی از اردک و بره کباب شده و نوشیدنی های گرانبها صرف کردند.

شیطان هم در جمع آنها حاضر شد و همراه با دختران زیبا رقص گرم و لذت بخشی داشتند.

به سناتور آنقدر خوش گذشت که واقعاً نفهمید یک روز او چطور گذشت.

راس بیست و چهار ساعت، سن پیتر به دنبال او آمد و او را تا بهشت اسکورت کرد.

در بهشت هم سناتور با جمعی از افراد خوش خلق و خونگرم آشنا شد، به کنسرت های موسیقی رفتند و دیدارهای زیادی هم داشتند.

سناتور آنقدر خوش گذرانده بود که واقعا نفهمید که روز دوم هم چگونه گذشت.

بعد از پایان روز دوم، سن پیتر به دنبال او آمد و از او پرسید که آیا تصمیمش را گرفته؟

سناتور گفت «خوب راستش من در این مورد خیلی فکر کردم.

حالا که فکر می کنم می بینم بین بهشت و جهنم من جهنم را ترجیح می دهم»

بدون هیچ کلامی، سن پیتر او را سوار آسانسور کرد و آن پایین تحویل شیطان داد.

وقتی وارد جهنم شدند، اینبار سناتور بیابانی خشک و بی آب و علف را دید، پر از آتش و سختی های فراوان.

دوستانی که دیروز از او استقبال کردند هم عبوس و خشک، در لباس های بسیار مندرس و کثیف بودند.

سناتور با تعجب از شیطان پرسید «انگار آن روز من اینجا منظرهء دیگری دیدم؟ آن سرسبزی ها کو؟ ما شام بسیار خوشمزه ای خوردیم؟ زمین گلف؟ ...»

شیطان با خنده جواب داد:

«آن روز، روز تبلیغات بود... امروز دیگر تو رای دادی».

منبع:

http://www.paeezbanoo.blogfa.com/8802.aspx

سوزش

انواع سوختن در یک لحظه:

وای که چقدر سوختم وقتی فهمیدم کارت سوختم سوخته!

غاز

واسه بعضی ها زن همسایه غازه!